السلام علیک یا اباعبدالله

                                                 بسم رب الشهدا  

 ذکر مصیبت

این چه حزنی است نهفته در نام تو که بی اختیار ،دلها را می شکند و اشک را در

 پشت پلکها

بی قرار می کند؟

این چه غم شگرفی است که تداعی خاطره ی مقدس تو بر قلبها می نشاند و جگر را

خواه و ناخواه به آتش

می کشاند؟

آدم (ع) که برای پذیرش توبه ی خویش خدا را به اسماء حسنای او سوگند می داد وقتی به نام تو رسید

–یا قدیم الاحسان بحق الحسین-بی اختیار دلش شکست و برای اول بار حضور اشک را در

 چشمها تجربه کرد،از جبرئیل پرسید که چه سری است در این نام که فرق دل را می شکافد و آسمان چشم را بارانی میکند؟

آنگاه که جبرئیل (ع) مصیبت عاشورای تو را بیان کرد آدم سیرگریست و تازه پی به راز

«إِنّی اَعلَمُ ما لا تََعلمُون»

خداوند برد.

باری این گریه دست ما نیست.اختیار اشک در این مصیبت با ما نیست.ما برای ثواب گریه نمی کنیم،

چه کس می تواند برای ثواب گریه کند؟گریه کردن بال بسته می خواهد ،گریه کردن دل شکسته می طلبد،

ما دق می کنیم اگر برای تو گریه نکنیم.

دل ما از سنگ هم که باشد در مصیبت تو،نه می شکند که خون می شود،کدام سنگ را

 روز عاشورا از زمین برداشتند و دلش را خونین ندیدند؟

دل ماچگونه خون نباشد از این مصیبت جانسوز؟

چگونه می شود که تو برفراز قله ی حقیقت بایستی و فریاد بزنی:«هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی»

و ما در حسرت این چهارده قرن عقب ماندن از کلام تو ،در حسرت چهارده قرن دیرتر رسیدن به

 عاشورای تو ،در حسرت چهارده قرن دیرتر شنیدن فریاد استمداد تو ،در خویش مچاله نشویم؟

آنها که یک روز دیرتر به عاشورای تو رسیدند مگر نه تا آخرعمر در آتش حسرت گداخته شدند؟

این «یا لیتنا کنا معک» به خدا تعارف نیست،ما چهارده قرن در عدم ،از غم این عقب ماندگی خویش خون دل خورده ایم.تو در پاسخ زینب که در آخرین لحظات وداع عرضه داشت:«اَعَزَمتَ لِلمُوتِ» گفته باشی:

«چگونه عزم مرگ نکند آن کس که میان خیل کفاربی یاور و معین مانده است؟» و ما آتش نگیریم از این کلام؟ 

تو به قمر بنی هاشم گفته باشی«اَلآنَ اِنکَسَر ظَهری و قلّت حیلَتی»و پشت آسمان نشکند و قلب اضطرار از هم ندرد؟

چگونه ممکن است تو به سکینه گفته باشی:«لا تحرِقیِ قَلبی» و قلب ما از آتش نهفته در

تک تک حروف این کلام خاکستر نشود؟

سجاد تو،این معنای آیه ی فاستقم،این آمیزه ی جهانسوز زنجیر واستخوان و صبر ،

بردروازه ی شام گفته باشد:«یا لِیتَ اُمّی لَم تَلِدنی» و ما ازشرم زنده بودن خویش نمیریم؟

زینب تو ،این آبروی صبر،دستهای استیصال بر سر نهاده باشد و در بلندای اضطرار

 ضجه زده باشد که «اَما فیکم مُسلِمٌ» ، و ما بعد از این سوال جگرسوز، زیستن را بتوانیم؟

تو پاره ی جگر خویش را بر دست گرفته باشی و خون آن عزیز ِ خداوند را به آسمان پاشیده و

 گفته باشی:«آنچه این مصیبت را بر من آسان می کند در نظر معشوق بودن آن است» و

 ما تحمل این مصیبت که بالهای ملائک را از اشکهایشان تر کرد ،چگونه بتوانیم؟

دشمن تو- لعنت الله علیه- در آستانه ی قتلگاه گفته باشد:«شَغَلنی نُورٌ وَجهِه عَن التَّفَکَّر فی قَتلِه» و ما…و ما…دلهایمان همیشه شکسته است و اشک در پشت پلکهایمان هماره بی قراری می کند.